سیب عشق

متن مرتبط با «سوختم خاکسترم را باد برد» در سایت سیب عشق نوشته شده است

برایش نوشتم برگرد و در من بمیر ، بعد برو ...

  •   برایش نوشتم .. چرا فکر کردی کهعشق هم بماند برای بعد ؟نوشتم ... راستی چرا هیچ کسنمی تواند هوش و حواسم را از یاد تو پرت کند ؟نوشتم ... چرا همه جانم به لب می رسانند و بازبر می گردم سر حرف اول ... همان ابتدای نبودنت ..نوشتم ... چرا هیچ خیابانی از یادت کوتاه نمی آید ؟چرا در هر ملودی سهم مختصری از خیال تو جا مانده است ؟نوشتم لابد مُرده ای امااین طبیعت آدمی است که مرده اش را تاخود به خاک نسپارد ، مرگش را باور نمی کند ..نوشتم برگرد و در من بمیر ، بعد برو ... حمیدرضا هندی,برایش نوشتم عزیزم برگرد ...ادامه مطلب

  • ارام و با لبخند میگفتی

  • کاش همسرم بودی و در اشپزخانه ی کوچکمان غذا کمی می سوخت شیر سر میرفت یک بشقاب میشکست یک لیوان کریستال هم از همان فرانسوی های اصل ! من مثل مردهای قدیمی داد میزدم حواست کجاست خانوم ؟ و تو ارام و با لبخند میگفتی به تو اقا ...!! حمید جدیدی,آرام باش و توکل کن,آرام باش و تا هفت بشمار,رینگتون آرام و باکلاس,آرام باش,ارام بابان,آرام بازیگر قدیمی,آرام باش عزیز من,آرام بانان آسمان,ارام بازیگر قدیمی سینما,آرام باش حوصله کن ...ادامه مطلب

  • خاکسترم را بر باد بده

  • سرم داغ شده داغِ داغ لبهایِ تو را گیج می خورم و تو چشمانت دو دو میزند وقتی که پُک  می زنی ام قل قل قل . . . خاکسترم را بر باد بده من کام نمی دهم...!,خاکسترم را باد برد,سوختم خاکسترم را باد برد,مردم خاکسترم را باد برد ...ادامه مطلب

  • و تکان دادن ِ سر را که ، ــ عجیب ! عاقبت مُرد ؟

  • خبر ِ مرگ ِ مرا با تو چه کس می گوید ؟ آن زمان که خبر ِ مرگ مرا از کسی می شنوی ، روی تو را کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را ، ــ بی قید ــ و تکان دادن ِ دستت که ،                         ــ مهم نیست زیاد ــ و تکان دادن ِ سر را که ،                         ــ عجیب ! عاقبت مُرد ؟                                                 ــ افسوس ! کاشکی می دیدم !   من به خود می گویم :             « چه کسی باور کرد             جنگل ِ جان ِ مرا             آتش ِ عشق ِ تو خاکستر کرد ؟ »                                                   حمیــــــــــد مصدق, ...ادامه مطلب

  • باران که شدی، پیاله ها را نشمار

  • باران که شدی مپرس ، این خانه کیست سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست باران که شدی، پیاله ها را نشمار جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست باران ! تو که از پیش خدا می آیی توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست... بر درگه او چونکه بیفتند به خاک شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست با سوره ی دل ، اگر خدارا خواندی حمد و فلق و نعره ی مستانه یکیست این بی خردان،خویش ، خدا می دانند اینجا سند و قصه و افسانه یکیست از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار در خلقت حق، رستم و موریانه یکیست گر درک کنی خودت خدا را بینی درکش نکنی، کعبه و بتخانه یکیست ,باران که شدی پیاله ها را نشمار ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها